حروف بردگی را بر پیشانی بلند مهتاب می چکاند..
وپای سپیدار در چاه تبر افتاده انگار...
که جنگل شکوفه گرگ می دهد
دامن دامن...
عادت کرده بودیم...جهان همیشه برشاخ گاو می چرخید..
امشب اما سیل باد است که از ناودان ها به کوچه می ریزد...
بیچاره ابرهای یائسه مست...
که باید در آنسوی افق گریه کنند...
بیچاره ماه ...که در حوض خانه گرفتاراست...
بیچاره شب..چه کابوسیست ..شب
خالی از سوت شب گردان و خواب ناطور...
خالی از سیگارهای روشن پاسبان...
کبوتر
روی ردیف نازکی از سیم می نشست
وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت...می شکست
ابری سپید از سر گلدسته می پرید
-جمع کبوتران خوش آواز خود پرست
آنها که فکر دانه و آبند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست
آنها برای حاجتشان بال می زنند
اصلا یکی به عشق تو آقا پریده است؟
رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصهء کلاغ، کلاغی که عاشقست
ابر سپید چرخ زد و تکه پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست
باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود
اما کلاغ روی همان ارتفاع پست
آهسته گفت: من که کبوتر نمی شوم
اما دلم به دیدن گلدسته ات خوشست
مرا تهدید کردی بر نگردی
چشمون من
چشمون من تو را میخواد خوابو بهونه میکنن
تو عالم خیالشون تو رو نشونه میکنن
چشمون من وا نمیشن همش میخوان سفر برن
به عشق تو ای خوب من سفر تا به سحر برن
یه چیزائی تو چشماته
یه حرفائی تو نگاته
نمیشه اونها را که گفت
این خود عشقه باهاته
هر جا میرم تو با منی
هرلحظه تو فکر منی
صبح سحر تنگه غروب
سایه به سایه با منی
چشمون من تو را میخواد خوابو بهونه میکنن
تو عالم خیالشون تو رو نشونه میکنن
شاید که این التماسه خود منه توی چشات
تصویر فریاده منه داد میزنه تو را میخواد
شکسته اون غرورمه اینچنین افتاده به پات
تسلیم چشمونت شده جونم و من میدم برات
تقدیم به آرمان عزیزم
آمدی آمدی تو این همه پریشونیام
تا بدونی هنوز یه دلشکسته با وفام
سایه عشقمو تو دیدی تو چشمای من
آمدی آمدی بمونی تو دنیای من
باز شبا دست به دعام نگام به آسمونهاست
باز دعای سحرم تو و خدا خدایاست
وای هنوزیادمه اون شبای انتظارم
وای نگو گریه نکن یه عمره بیقرارم
عاشق این مستی و شور و حالم
مثه تموم عاشقا یه تشنه محبتم
یه سر سپرده تو و دیوونه حقیقتم
برات یه ساقی شدم شراب و مستیم شدی
تاب و تب قلب من تمام هستیم شدی
مگذار که دور از رخت ای یار بمیرم
یک دم بگذر بر من و بگذار بمیرم
هر مشکلی آسان شود از مستی و ترسم
ساغر بشود خالی و هشیار بمیرم
عزیز من بی تو بگو تو دور دنیا چه کنم
اگه به دادم نرسی غریب و تنها چه کنم
بمون که می پرستمت بذار که حرفامو بگم
من واسه تو یه روز میخوام قصه دردامو بگم
دو پنجره
توی یک دیوار سنگی دو تا پنجره اسیرن
دو تا خسته دو تا تنها یکی شون تو یکی شون من
دیوار از سنگ سیاهه سنگ سرد سخت خارا
زده قفل بی صدائی به لبای خسته ما
نمی تونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار
همه عشق من و تو قصه هست قصه دیدار
همیشه فاصله بوده بین دستای من و تو
با همین تلخی گذشته شب و روزای من و تو
راه دوری بین ما نیست اما باز اینم زیاده
تنها پیوند من و تو دست مهربون باده
ما باید اسیر بمونیم زنده هستیم تا اسیریم
واسه ما رهائی مرگه تا رها بشیم می میریم
کاشکی این دیوار خراب شه من و تو با هم بمیریم
توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریرم
شاید اونجا توی دلها درد بیزاری نباشه
میون پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه
منو بخش
منو ببخش منو ببخش تورو نمی شناختم
جواهر عشق تو رو ارزون و ساده باختم
منو ببخش که از چشات غم تو رو نخوندم
محتاج من بودی و من کنار تو نموندم
تسکین داغ عشق تو حرفی که میزنم نیست
بس که زیاده گفتنی توان گفتنم نیست
آغوش من پناه تو نبود ولی تو موندی
به قیمت شب خودت منو به صبح رسوندی
منو ببخش منو ببخش هم گریه ی تنهای من
منو ببخش منو ببخش تورو نمی شناختم
جواهر عشق تو رو ارزون و ساده باختم
بدون سزاوارم اگه بسوزم از رفتن تو
من دل سپردم بعد از این به آتش روشن تو
چه ساده بودی و عزیز همراه دیرینه من
با تو یه لحظه نشکست زلال آینه ی من
منو ببخش منو ببخش دلداده تنهای من
منو ببخش منو ببخش هم گریه تنهای من
منو بخش.....
پس چرا عاشق نباشم؟
ماه در میاد چیکار کنه؟
کل بازدید :23614

