حروف بردگی را بر پیشانی بلند مهتاب می چکاند..
وپای سپیدار در چاه تبر افتاده انگار...
که جنگل شکوفه گرگ می دهد
دامن دامن...
عادت کرده بودیم...جهان همیشه برشاخ گاو می چرخید..
امشب اما سیل باد است که از ناودان ها به کوچه می ریزد...
بیچاره ابرهای یائسه مست...
که باید در آنسوی افق گریه کنند...
بیچاره ماه ...که در حوض خانه گرفتاراست...
بیچاره شب..چه کابوسیست ..شب
خالی از سوت شب گردان و خواب ناطور...
خالی از سیگارهای روشن پاسبان...
MAHDIEH BIDRANGI ::: پنج شنبه 85/7/6::: ساعت 3:10 صبح
موضوعات یادداشت:
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 7
کل بازدید :23598
کل بازدید :23598
>>اوقات شرعی <<
>> درباره خودم <<
>>لوگوی وبلاگ من<<

>>لوگوی دوستان<<
>>قیمت روزانه ارز و طلا<<
>>آرشیو شده ها<<
>>جستجو در وبلاگ<<
جستجو:

>>اشتراک در خبرنامه<<
>>طراح قالب<<